عشق ...
عشق کارش هست با هم آوری پرورش دادن یکی آن دیگری
عاشقان گل همه گل پرورند زحمت گل پروری بر جان خرند
هر که را عشق کبوتر در سر است نیک بنگر آن کبوتر پرور است
عاشقان راستین مادر وشند مادران در عشق کودک بی غشند
پرورش دادن نشان عاشقیست خواستن بی پروریدن فاسقیست
پرورش اما نه مالک بودن است عشق با تملیک، مهلک بودن است
ده به معشوقت فضای رشد و زیست یاریش کن تا بداند خود که کیست
راه بگزیند شکوفایی کند خویشتن جوید به خود آیی کند
عشق آن باشد که شادانت کند شور و شوق اندر دل و جانت کند
عشق پرواز است از خود سوی غیر عشق پویایی و جویایی و سیر
عشق خود گستردن خودهای ماست عشق از با خود نشستنها جداست
عشق جرات مندی و حیدر دلیست نی نشست و خورد و خواب و کاهلیست
عاشقی شور است و خودجوشی و شوق هیچ عاشق دیده ای بی حال و ذوق؟!
عاشقی اما پر است از سوز وآه گریه های عاشقان بر این گواه
چون هر آنچه دوست داری رفتنیست داغ حسرت بر دلت زان ماندنیست
عشق او بگزین که خود عشق آفرید این جهان با عشق از او آمد پدید
عاشق او شو که عشق کامل است عشق را در عشق بازان عامل است
پرورش از جمله اوصاف اوست رب اگر مینامیش نامی نکوست
گر تو عشق او گزینی این جهان جمله معشوق تو باشد بی گمان
تا تو هستی در جهان هر گوشه ای هست بهر عشق بازی تو توشه ای
هر که عاشق گشت بر کل وجود بر گل و گل هر دو می آرد سجود
شادیت گر از گل و خار و خس است خوش به حالت چون تو کی شادان کس است
چون به جوش آید دلت زین عشق پاک میخروشی پای کوبان سینه چاک
شادی این عشق رقصانت کند شور و شوق اندر دل و جانت کند
آه اگر خورشید عشق افسرده شد آدمی دل مرده تر از مرده شد
آه اگر در دل نگیرد آتشش وای اگر بر جان نباشد تابشش
ای خدا از عشق رقصان کن مرا گر نرقصیدم تو درمان کن مرا
(دکتر سید مهدی ثریا)